- بیگین پارت (پارت آهنگ - پارت آغازین)
Yanni : Marching Season
- پارت وان:
آقا شما کراش میزنین چجوری خودتونو کنترل میکنین؟ -_-
برای اولین باره که منم کراش میزنم D:
اصن یه وضی :/
بعد مسخره ترش اینجاست که فک میکنم اونم رو من کراش داره ، یعنی حس میکنمااااا
بگم بهش نگم بهش ؟ چه کنم چه نکنم -_-
- پارت تو:
حال و هوای این روزام کنکور گونه ست گاهی میخونم خیلی ولی بیشتر حسش نیست و خیلی خسته ام خیلی
بیشتر انگیزه ندارم قبلا خیلی داشتما ولی الان یه جورایی اصن انگار هیچی دیگه برام مهم نیست.
و خب یه سری درسای عقب افتاده دارم که باید بخونم و کارشون کنم !
در این زمینه دعا کنید برام :)
- پارت تری:
آقا موقعی که عنوان پست رو نوشتم قصدم این بود که یه متن احساسی طور بنویسم ولی همون لحظه پدر گرامی اومد کنارم نشست شروع کرد حرف زدن کلا تمام جمله بندی های ذهنم در هم پاچید :|
هیچی دیگه الان پست احساسی عاشقانه طور نیست D:
ولی خودم شخصا از این پارت پارت کردن پست خوشم اومد :))))
- پارت فور
این اواخر احساساتم خیلی پیچیده شدن طوری که حتی خودمم دیگه نمیتونم ازشون سر در بیارم :/
یا یهو ناراحت میشم یا خوشحال (که البته این مورد کم اتفاق میوفته) حس خستگی هم که همیشه هست جدیدا هم یه جوری شدم احساس نیاز به محبت دارم :/
یکیو میخوام فقط بگیرمش تو بغلم :(((((
- د لست پارت (پارت پ.ن ها - پارت پایانی)
1: آقا از اونجایی که رسما تو اینستام هویتمو فاش کردم بذار اینجا هم بگم برای کسایی که اینستامو ندارن: اینجانب آرین هستم D: ( حس وقتی که حمد رضا شایع از قیافش رونمایی کرد D: )
2: کدوم آرین ؟ همون آرینی که وب قبلیشو مثل اسکلا ول کرد :/ البته باز شاید بهش باز بگردم چون اولین وبمه و خاطراتی باهاش دارم -
ایناهاش
3: اینکه چرا فعلا تو اون نمینویسم و یه وب دیگه زدم و اومدم اینجا یکم شخصی میشه و داستانش مفصله !
4: بی تربیتا آهنگی اول پست گذاشتمو گوش کنین دیگه :( اصلا درستش اینه قبل خوندن پست پلی اش کنید وگر نه مرض ندارم اونجا بذارمش که D:
5: حرفی حدیثی ؟ :)
سلام!
چند وقتیه میخوام بنویسم ولی هی نمیشه متاسفانه
میخواستم شعر بنویسم در واقع ولی جدیدا یا موقعی دست به کیبورد میشم همه میپرن تو ذهنم یا در لحظ قافیه دونم خالیه و خلاصه یه سری پست پیش نویس شده دارم که یه سری شعر نصفه و نیمه توشون رها شدن -_-
ولی خب دیگه گفتم طلسمو بشکنم و بیام بنویسم یه چیزی که دلتنگم :))
آقا از جایی توش درس میخونم بگم براتون کرک و پرتون بریزه!
اینجانب تو زیرزمین درس میخونم! :))))) سال کنکورمون زیرزمینی شدیم رفت D:
یکی از معلمامون کلاس های خصوصیشو تو زیرزمین یه خونه ای برگذار میکنه ، حالا زیرزمین هم میگم یه جای تنگ و تاریک مخوف نیست چهار تا اتاق داره یکی از اتاقا بزرگ تره و یه نیمچه آشپز خونه داره و سه تای دیگه کوچیک ترن و یکیشونم توش یخچاله :)))
بعد من و یکی دو تا از دوستامم ازش پرسیدیم میشه ما بیایم اینجا درس بخونیم ؟ و اونم اوکی داد
و آقا خلاصه اومدیم و بعد یه مدت با دوستم گرفتیم یکی از اتاقارو فرش کردیم D: اون یه چیز زیر انداز طور آورد و منم یه موکت کوچیک داشتم بردیم به حول قوه یه پتو و یه بالشت ببریم تکمیله دیگه
بعد رفتم یه سری خرت و پرت و خوراکی خریدم گذاشتم تو یخچال و کابینتاش واسه زمانی دلم بهوونه گرفت
خلاصه که این روزا اکثرن اونجام و خوبیش اینه که کسی توش نیست به غیر از یکی دو تا از دوستام یا نهایت خود معلممون کلاس داشته باشه تو اون یکی اتاقا برگذار میکنه و ما این ور میخونیم :)))
بعد من به خاطر قدم مثلا اگه دو ساعت مدام رو صندلی بشینم (از این صندلی مدرسه ای ها داریم تو اتاقا) گردن و کمرم ذوب میشن :/
بعد اومدیم که این موکت اینارو آوردیم الان قشنگ میتونم هر دو ساعت ربع ساعت دراز بکشم D:
ولی خب از یه طرفم جای مخوفی میتونه باشه
مثلا تو این فصل ساعت پنج و نیم عصر هوا تاریک میشه و داشتم میرفتم دو تا کوچه پایین تر خرت و پرت بخرم همه جا تاریک بود تو مسیر و خلوت :|
بعد دوستامم نبودن خودم تنها بودم زیر زمینم تنهااا خلاصه اصن پشم ریزون
بعد فک کنین تا ساعت ده یازده بعضی روزا میمونم :))))
خلاصه اینکه وقتی محیط خونه برای خوندن مناسب نباشه و تو هم تو موقعیتی باشی ک نیاز به خوندن باشه همچین موقعیت هایی رو با چنگ و دندون میگیری دیگه :))
یعنی قشنگ یه کلید داده دست من و دوستم خودمون دیگه مستقل میریم میایم D:
بعله خلاصه
سه تا امتحان تا حالا ازمون گرفتن و در کمال نا باوری و با ریختن پشم های حتی شخص خودم نمره اول کلاس شدم همشونو :|
مدرسه ای که نمره اول عربیش من بشم باید درشو گل بگیرن :|
کلاس گسسته گاهی برام دردناک میشه چون منو یاد دوران المپیادم میندازه و یه سری از سوالاش میاد تو ذهنم ولی خب کنکوری نیستن اصولا و بچه ها هم کلا تو این فازا نیستن و به یه ورشون نیست بنابرین سوالا همینطوری تو ذهنم خاک میخورن و روح و روان میدرانند :))
آره خلاصه
حالا بعدا از اتفاقای دیگه بیشتر میگم انشالا :))
فعلا خیدافیظ P:
میخواستم یه پست بلند از اتفاقات و دلایلشون بنویسم
ولی دیگه چیزی ازم باقی نمونده که توان تایپ کردن و فکر کردن برای چیدن کلمات داشته باشه .
کلماتی که با هر بار فکر بهشون قلبم فرو میریزه .
امیرحسین جان ، نتونستم هیچ کلمه و جمله ای واسه حالی که دارم پیدا کنم! فقط امید وارم اگه اون ور دنیایی وجود داره ، بهتر از این جهنمی باشه که قدرت رو ندونست .
بدرود ای آرزو های تحقق نیافته بدرود ای تلاش های فراوانی که ثمر نیافته
بدرود ای گران زندگی کرده اما ارزان جان باخته
بدرود به همه کسانی که در این سفر همراهت شدند
بدرود ، از طرف ملتی که به این اشتباهات انسانی باخته و ساخته!
بدرود ، امید وارم جایتان بهتر از ما باشد
و ما فقط در غم و حسرت نبودتان میسوزیم و در خشم و نفرتمان بیشتر فرو میرویم .
درباره این سایت