خونسو کده



ای نام تو بهترین سرآغاز / بی نام تو نامه کی کنم باز ؟

(به نام ایزد هستی) سلام !
اگه بگم اولین تجربه وبلاگ نویسیمه دروغ گفتم !
و احتمالا اگه بگم هم خودتون میفهمین که اینطور نیست به هر حال نحوه نوشتن یکی که اولین روز وبلاگ نویسیشه با یکی که تقریبا یه مدت طولانی وب نویسی میکنه فرق داره :)
انیوی نمیخوام از گذشته بگم چون یه مدتی بود نمینوشتم و الان که حس میکنم نیاز دارم دوباره دست به قلم بشم گفتم بذار یه جای جدید بساطمو پهن کنم :دی

خلاصه گفتم یه چی بگم برا شروع وب خالی نباشه :دی

پ.ن: هر چند وقتی ساعت 4:52 AM پست میذارین خیلی چیزی واسه گفتن تو ذهنتون نیست چون کسی که تا این موقع بیداره (قطعا نخوابیده!) ذهنش به حدی درگیر هست که برای نوشتن نتونه خیلی فعالیت کنه -_-

نمیدونم چرا اینجوری میشه ول همه چیز به طور موجزه آسایی داره فاکلی طور پیش میریه (فاکلی = قید حالت فاک :| )
از یه ور نقشه کشیده بودم عید رو مثل خر بخونم و یه فرصت خیلی خیلی طلایی بود که به طور خیلی موجزه آسا و خودخواسته به فاکش دادم !!!!
البته اینجوری نبود که بخوام به فاک بدم ولی یه جوری از چند روز قبل عید افسرده شدم (خودمم نفهمیدم چی شد ولی رفتارم خیلی تخمی شده که خودمم نمیتونم تحملم کنم :| -_-)
حالا تو همین حیری بیری (هیری بیری ؟ و بقیه موارد) که دارم خودمو سرزنش میکنم و عذاب وجدان گرفتم که چرا 13 روز طلایی رو به فاک اظمی دادم همه اعضای خانواده به صف و به نوبت تو هر روز و هر مکان با تخمی ترین دلایل ممکن دعوا راه میندازن
و واقعا دیگه نمیتونم تحمل کنم ، یه احساس بازندگی دارم
احساس تسلیم شدن رو به روی چیزی که خودمم نمیدونم چیه
فقط میدونم دیگه واقعا خسته ام و نمیتونم همه اینارو با هم تحمل کنم
و ای کاش یه روزنه امید یا یه راه حل یا حتی یه راه فراری میدیدم !
حس میکنم تو تاریک ترین روز های عمرم هستم. ( البته تا اینجای عمرم (یعنی اینده از این فاکلی تر هم میتونه باشه؟ -_-) )

زندگیم به اون مرحله ها رسیده که وقتی به خودم میگم دیگه از این بد تر نمیشه و این دیگه خط اخرشه با یه چیز دیگه میاد !
نمیدونم چرا هنوز برام عادی نشده !!!
تنها چیزی که همیشه میخواستم و الان خیلی بهش احتیاج دارم یا داشتم این بود که فقط یکی گوش کنه
چیزی که میگمو حس کنه ، حس تنها بودن تو این بد بختی رو نداشته باشم
همه سنگینیش رو دوش من یکی نباشه
و خب تنها چیزی گیرم اومده یا دعوا بوده یا اینکه سعی میکنن راه حل بدن ، یا امید بدن ؟
بماند که نزدیک ترین افراد زندگیم هم حتی یکم مقصر بودنشونو قبول ندارن
همه فکر میکنن بقیه مقصرن !
حتی منم همچین فکری رو نمیکنم !!!!!
واقعا خیلی سخته هم با خودت مقابله کنی هم با بقیه دنیا
واقعا دیگه تحمل ندارم
به یه درجه جدیدی تو زندگیم رسیدم
نمیدونم دیگه چی میتونم حس کنم
احساس میکنم از همه زده شدم
حتی نمیدونم کسی از آناهام لیاقت اینو داره که نوشت هامو بخونه یا نه ؟
آخه برداشت هایی که آدما میکنن گاهی خطرناک ترین وجه شخصیتیشون هست
دلم نمیخواد با کسی حرف بزنم
حتی وقتی مامان بابام باهام حرف میزنن عصبانی میشم و دوست دارم مکالمه سریع تموم شه
از خودم عصبانی ام که فرصتمو دارم هدر میدم
ایندمو به فنا میدم حنی
ولی احساس میکنم گم شدم
بشتر از هر موقع دیگه ای تو زندگی
خیلی زیاد تر
و نمیدونم چکار کنم
به خیلی چیزا فکر میکنم
چیزای بد حتی
کاش حداقل وضعیت به همین سادگی ای بود که الان نوشتم
هیچی رو دیگه نمیتونم تحمل کنم
حتی خودمو
انگار غرق دم تو اعماق تاریکی !

پ.ن: موقع نوشتن عناون پست داشتم فکر میکردم به یه چیزی که احساسمو تو یه خلاصه توصیح کنه ، ولی حتی نمیتونم به زبون بیارمش

زندگی جدیدا خیلی ساده و در عین حال پیچیده شده ! کلا میخوام بگم دیگه خودتون بفهمین چه وضع خر تو خریه :|
اینکه امسال کنکوری میشم (یا شدم حتی :|) به نظر دردناک میاد مخصوصا وقتی به اون عقب افتادگی هایی که باید جبران کنم فکر میکنم دردناک ترم میشه -_-
هعییی ولی خب راهی بود که خودم انتخاب کردم و الان باید منتظر اعلام نتایج موند ، خودم که خیلی امیدی ندارم با اینکه به ظاهر همه چی عالیه میگیرم ولی خب کی خبر داره از درون آدم ؟
مخصوصا اون نزدیکای آزمون که زندگی خیلی دست بزن پیدا کرده بود نمیدونم چی رو میخواست باهام آزمایش کنه که گرفت از جهات مختلف نمودتم :|
اینقدر خسته ام که اینجا هم دارم صد سال یه بار پست میذارم -_- چه مرگته تو آخه -_-
ولی خب خیلی خسته ام ، از اون خسته هایی که با یکی دو روز افتادن خوب نمیشه و نمیدونم چکار کنم ، از همه چیا از همه اون فشارایی که بهم وارد شد از همه این فشارایی که الان داره وارد میشه یا وارد خواهد شد ، یه جوری دیگه توان ادامه این وضعیتو ندارم . !
کی میدونست خلاف جریان شنا کردن اینقدر سخت و اذیت کنندست ! :))
همممم فک کنم بهتره از این فاز ناله بگذرم یکم شاید بهتر باشه
همین الان که دارم مینویسم همزمان یکی دوتا آهنگ هم گذاشتم آپلود شه که طبق معمول روال نویسندگیم پای پست بذارم ولی اصافا انتخابا زیادن نمیدونم کدومو بذارم :| لعنتیا همشونم وصف حالن :/
دیشب تا ساعتا 4 صبحی داشتم نمونه سوالا دانشگاه داداشمو براش حل میکردم صبحی هم بیدارم کرد به سوالاش جواب بدم و یه سوال دیگه رو حل کنم :/ یعنی چشام از جاشون داشتن در میومدن -_- ولی خب من یه جوری علاقه دارم به این موضوع وگر نه اصن یاد نمیگرفتم این چیزا D:
ولی خودمونیما الان که از راه دور به کارام در این زمینه نگاه میکنم میبینم بابا منو اینجوری نبین خفنی ام (یا حداقل بودم!) برا خودماااا نسبت به سمنم :دیییی (به خودش میمالد عه ببخشید میبالد :|)
البته من اینجا از خودم یه خط تعریف کردماااا دیگه گفتم حداقل تو وب خودت خودتو کوچیک شون نده :))))
هععیییی خلاصههه .
نمیدونم چرا ولی یه جوری قبول کردم که دیگه هیچی نمیتونه خوشحالم کنه !
یه جوری احساس شکستگی میکنم ، چون اون آدمی که بودم یهو و خیلی سریع عوض شد و اصن خودمم نفهمیدم چی شد ! شاید برای بقیه همون رفتارو آدم سابق باشم ولی برای خودم خیلی ناشناخته شدم
دیگه نمیدونم از خودم بدم بیاد یا چی اصن یه وضی
خب خلاصهههه
الان تو بد برهه زمانی ای هستم ، با اینکه تعطیله و وقت استراحته ولی قشنگ آرامش قبل طوفانه لعنتی :| با ورود به این سال کوفتی ولی خب خلاص شونده دوازدهم باید از چند روز دیگه بریم مدرسه متاسفانه که البته در مورد من چون یکم وضعیت فرق میکنه باید ببینیم نتیجه ها چطوری میاد ، دعا کنین نتیجه قبولیم بیاد :((((
البته جدیدا توجهم از هدف های دور بردم (یعنی اونایی که در آینده دور تری قراره بهشون برسم :|) برداشته شده با توجه به ماجرا های اخیر و خسته تر از اونیم که بخوام دوباره بهشون توجه کنم فعلا -_- ولی خب
آقا راستی ساعت برا شما هم همینطوری میگذره یا فقط ما کاکتوسیم ؟ :|
یعنی لعنتی انگار یک سوزن در ماتحتش فرو کردن لعنتی همش هی شب روز شب روز اصن نمیفهمم چی میشه :/
اصن یه وضیه
ولی من فک کنم چهل سالمم بشه تا یه چی بگم بهم میگن تو که هنوز دهنت بو شیر میده نگران کدوم مشکلتی ؟ نکنه باید زن و بچه رو نون بدی :|||
البته خب نمیدونم از کوتاه فکریشونه یا از اینکه میخوان امید بدن ولی خب هرچی هست دمشون گرم واقعا :))
خب دیگه حس میکنم واسه این پست کافیه دیگه D: تا پست هایی بعدی شمارا به خودتون و خدا میسپارم :)
 
پ.ن: آقایون خانومایی که احتمالا پلیس فتایی چیزی هستین و هویت منو میدونین ، مش غول زنده این (مشغول زمه ؟) اگه به کسی بگینااا بذارین ملت سرکار باشن فعلا :|
 
پ.ن2: اینبار یه آهنگم شما پیشنهاد بدین من گوش کنم خب :))
پ.ن3: این پست طولانی شد یا من اینطوری به نظرم میاد؟ :|
پ.ن4: هرکی بخواد اشتباه تایپی غلط املایی چیزی بگیره رو بلاک اند ریپورت میکنماااا -____-
پ.ن5: حقیقتا پیدا کردن یه عنوان مناسب واسه پست از سخت ترین کار هاست :|
پ.ن6: چرا بیان باکس اینقدر گند میزنه به کیفیت آهنگا آخه ؟؟؟ :\
 
 

 
 
سلام !
نمیدونم بگم خوشبختانه یا متاسفانه ! ولی خب ، نتایج اومد و خب طبق پیش بینی نچندان سوپرایز کننده خودم شد
کارنامه ام رو هم گرفتم عربی افتاه بودم :))) ولی با توجه به اوضاع امسال من فراتر از انتظارم شده بود و فقط یه درس افتادم! هر چند فیزیک 11.75 داد و شرط معدل مدرسمون 12 عه و باید اونم دوباره امتحان بدم :| تازه تاثیر هم نمیکنه تو کارنامم چون نیوفتادم و فقط شرط معدل مدرسست -_-
از شنبه باید بریم مدرسه باز ! کنکوری شدیم ما هم
نمیدونم چجوری میتونم جمع کم سال یازدهم رو و هم دوازدهم رو بخونم اونم با این وضعی که دارم و هیچ جونی واسه خوندن تو بدم نیست
از خودم بدم میاد از این حالتا از این ناراحتیام هعیییی
با اینکه از این سبک آهنگا خوشم نمیاد و قفلی زدم رو این آهنگ بالا :))
تبریک میگم به کنکوریا که بالاخره از زیر بارش راحت شدن و آرزوی بهترین نتایج رو براشون دارم
خیلی دلم میخواد برنامه نویسی کنم ولی نمیدونم چکار کنم ! چی بنویسم اصلا !؟ و همش کنکور و درس رو بهانه میکنم برای کاری نکردن و درسم نمیخونم!
در واقع حال هیچ کاریو ندارم و ترجیح میدم بخوابم ، و خب خانواده هم همش بهم سرکوفت میزنن که چرا اینقدر میخوابی ولی خب اونا که خبر ندارن :)
حال و حوصله صحبت با خیلیارو ندارم و وقتی تو تلگرام پیام میدن و سین نمیکنن و ولی میدونن که آنلاینم و باز چرت و پرت میگن نمیدونم چکار کنم و به سین نکردن ادامه میدم -_-
نمیدونم چی میتونه سر حالم بیاره ولی خب چند تا چیزو این اخیر امتحان کردم ولی خیلی جوابگو نبودن
بیشتر از این حالم بهم میخوره که چهرم و ظاهرم اصلا حالم و ناراحتیمو نشون نمیده و همه میگن واو ، چه حال و روزش پرفکته خوش به حالش!
لق همه اص :)))
حال من خوبه ، چرا ناراحتی حال من خوبه ، مگه دعوا کار من بود ( عن آهنگ را در می آورد )
در حدی این حالم منو از هم گسیخته کرده که حتی حال ندارم برم کیس کامپیوترو راه بندازم یه دست بازی بزنم :|
هعی هعی
ولی با این حال حوضلم سر رفته :|
فیلم جدیدی هم به ذهنم نمیرسه برم دانلود کنم ببینم یا حالش نیست و میشینم فیلمای قبلی رو برای بار هزارم میبینم :|
یکم دیگه اینجوری ادامه بدم فسیل میشم
چرا اینقدر ارتباط برقرار کردن با خانواده هر روز سخت تر میشه ؟
واتس رانگ ویت می ؟
البته کلا منم یکم بیش از حد پر*یود شدم اخیرا همش پاچه میگیرم -__-
خب دیگه نمیدونم دیگه چی بگم :(
لطفا عن نباشبد و مثل دیگر عن ها نپرسید نتایج اومد؟ چی شد؟ -__-
 
پ.ن: آقا میخوام یه شعر بی ادبی بسرایم و پست کنم قشنگ عقده مقده هامو خالی کنم :| فقط واسش رمز خواهم گذاشت اگه دیدی در روز های آینده یه پست رمز دار گذاشتم بدونین رمزش اینه: stop_saying_bullshit
 
خب دیگه بقیش بمونه واسه پست های بعد (اون ایموجیه که دندوناشو نشون میده :|)

- بیگین پارت  (پارت آهنگ - پارت آغازین)

Yanni : Marching Season


- پارت وان:

آقا شما کراش میزنین چجوری خودتونو کنترل میکنین؟ -_-

برای اولین باره که منم کراش میزنم D:

اصن یه وضی :/

بعد مسخره ترش اینجاست که فک میکنم اونم رو من کراش داره ، یعنی حس میکنمااااا

بگم بهش نگم بهش ؟ چه کنم چه نکنم -_-


- پارت تو:

حال و هوای این روزام کنکور گونه ست گاهی میخونم خیلی ولی بیشتر حسش نیست و خیلی خسته ام خیلی

بیشتر انگیزه ندارم قبلا خیلی داشتما ولی الان یه جورایی اصن انگار هیچی دیگه برام مهم نیست.

و خب یه سری درسای عقب افتاده دارم که باید بخونم و کارشون کنم !

در این زمینه دعا کنید برام :)


- پارت تری:

آقا موقعی که عنوان پست رو نوشتم قصدم این بود که یه متن احساسی طور بنویسم ولی همون لحظه پدر گرامی اومد کنارم نشست شروع کرد حرف زدن کلا تمام جمله بندی های ذهنم در هم پاچید :|

هیچی دیگه الان پست احساسی عاشقانه طور نیست D:

ولی خودم شخصا از این پارت پارت کردن پست خوشم اومد :))))


- پارت فور

این اواخر احساساتم خیلی پیچیده شدن طوری که حتی خودمم دیگه نمیتونم ازشون سر در بیارم :/

یا یهو ناراحت میشم یا خوشحال (که البته این مورد کم اتفاق میوفته) حس خستگی هم که همیشه هست جدیدا هم یه جوری شدم احساس نیاز به محبت دارم :/

یکیو میخوام فقط بگیرمش تو بغلم :(((((


- د لست پارت (پارت پ.ن ها - پارت پایانی)

1: آقا از اونجایی که رسما تو اینستام هویتمو فاش کردم بذار اینجا هم بگم برای کسایی که اینستامو ندارن: اینجانب آرین هستم D: ( حس وقتی که حمد رضا شایع از قیافش رونمایی کرد D: )

2: کدوم آرین ؟ همون آرینی که وب قبلیشو مثل اسکلا ول کرد :/ البته باز شاید بهش باز بگردم چون اولین وبمه و خاطراتی باهاش دارم -

ایناهاش

3: اینکه چرا فعلا تو اون نمینویسم و یه وب دیگه زدم و اومدم اینجا یکم شخصی میشه و داستانش مفصله !

4: بی تربیتا آهنگی اول پست گذاشتمو گوش کنین دیگه :( اصلا درستش اینه قبل خوندن پست پلی اش کنید وگر نه مرض ندارم اونجا بذارمش که D:

5: حرفی حدیثی ؟ :)


سلام!

چند وقتیه میخوام بنویسم ولی هی نمیشه متاسفانه

میخواستم شعر بنویسم در واقع ولی جدیدا یا موقعی دست به کیبورد میشم همه میپرن تو ذهنم یا در لحظ قافیه دونم خالیه و خلاصه یه سری پست پیش نویس شده دارم که یه سری شعر نصفه و نیمه توشون رها شدن -_-

ولی خب دیگه گفتم طلسمو بشکنم و بیام بنویسم یه چیزی که دلتنگم :))

آقا از جایی توش درس میخونم بگم براتون کرک و پرتون بریزه!

اینجانب تو زیرزمین درس میخونم! :))))) سال کنکورمون زیرزمینی شدیم رفت D:

یکی از معلمامون کلاس های خصوصیشو تو زیرزمین یه خونه ای برگذار میکنه ، حالا زیرزمین هم میگم یه جای تنگ و تاریک مخوف نیست چهار تا اتاق داره یکی از اتاقا بزرگ تره و یه نیمچه آشپز خونه داره و سه تای دیگه کوچیک ترن و یکیشونم توش یخچاله :)))

بعد من و یکی دو تا از دوستامم ازش پرسیدیم میشه ما بیایم اینجا درس بخونیم ؟ و اونم اوکی داد

و آقا خلاصه اومدیم و بعد یه مدت با دوستم گرفتیم یکی از اتاقارو فرش کردیم D: اون یه چیز زیر انداز طور آورد و منم یه موکت کوچیک داشتم بردیم به حول قوه یه پتو و یه بالشت ببریم تکمیله دیگه

بعد رفتم یه سری خرت و پرت و خوراکی خریدم گذاشتم تو یخچال و کابینتاش واسه زمانی دلم بهوونه گرفت

خلاصه که این روزا اکثرن اونجام و خوبیش اینه که کسی توش نیست به غیر از یکی دو تا از دوستام یا نهایت خود معلممون کلاس داشته باشه تو اون یکی اتاقا برگذار میکنه و ما این ور میخونیم :)))

بعد من به خاطر قدم مثلا اگه دو ساعت مدام رو صندلی بشینم (از این صندلی مدرسه ای ها داریم تو اتاقا) گردن و کمرم ذوب میشن :/

بعد اومدیم که این موکت اینارو آوردیم الان قشنگ میتونم هر دو ساعت ربع ساعت دراز بکشم D:

ولی خب از یه طرفم جای مخوفی میتونه باشه

مثلا تو این فصل ساعت پنج و نیم عصر هوا تاریک میشه و داشتم میرفتم دو تا کوچه پایین تر خرت و پرت بخرم همه جا تاریک بود تو مسیر و خلوت :|

بعد دوستامم نبودن خودم تنها بودم زیر زمینم تنهااا خلاصه اصن پشم ریزون

بعد فک کنین تا ساعت ده یازده بعضی روزا میمونم :))))

خلاصه اینکه وقتی محیط خونه برای خوندن مناسب نباشه و تو هم تو موقعیتی باشی ک نیاز به خوندن باشه همچین موقعیت هایی رو با چنگ و دندون میگیری دیگه :))

یعنی قشنگ یه کلید داده دست من و دوستم خودمون دیگه مستقل میریم میایم D:

بعله خلاصه

سه تا امتحان تا حالا ازمون گرفتن و در کمال نا باوری و با ریختن پشم های حتی شخص خودم نمره اول کلاس شدم همشونو :|

مدرسه ای که نمره اول عربیش من بشم باید درشو گل بگیرن :|

کلاس گسسته گاهی برام دردناک میشه چون منو یاد دوران المپیادم میندازه و یه سری از سوالاش میاد تو ذهنم ولی خب کنکوری نیستن اصولا و بچه ها هم کلا تو این فازا نیستن و به یه ورشون نیست بنابرین سوالا همینطوری تو ذهنم خاک میخورن و روح و روان میدرانند :))

آره خلاصه

حالا بعدا از اتفاقای دیگه بیشتر میگم انشالا :))

فعلا خیدافیظ P:


میخواستم یه پست بلند از اتفاقات و دلایلشون بنویسم

ولی دیگه چیزی ازم باقی نمونده که توان تایپ کردن و فکر کردن برای چیدن کلمات داشته باشه .

کلماتی که با هر بار فکر بهشون قلبم فرو میریزه .

امیرحسین جان ، نتونستم هیچ کلمه و جمله ای واسه حالی که دارم پیدا کنم! فقط امید وارم اگه اون ور دنیایی وجود داره ، بهتر از این جهنمی باشه که قدرت رو ندونست .

بدرود ای آرزو های تحقق نیافته بدرود ای تلاش های فراوانی که ثمر نیافته

بدرود ای گران زندگی کرده اما ارزان جان باخته

بدرود به همه کسانی که در این سفر همراهت شدند

بدرود ، از طرف ملتی که به این اشتباهات انسانی باخته و ساخته!

بدرود ، امید وارم جایتان بهتر از ما باشد

و ما فقط در غم و حسرت نبودتان میسوزیم و در خشم و نفرتمان بیشتر فرو میرویم .


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها